loading...
ೋღღೋبزرگترین پاتوقೋღღೋ
yas30 بازدید : 32 سه شنبه 12 شهریور 1392 نظرات (0)

یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش …
مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت …
طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد …
مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه …
اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر …
مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره …
توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت …
مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت …
مرد وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد و نوشت آخر لیست
و منتظر شد تا مرگ بیدار شه …
مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت!
بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم!
نتيجه اخلاقي :مرگ گول نميخورد

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
تبادل لینک رایگان
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    نظرسنجی
    وبلاگ چطوره؟؟؟؟؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 513
  • کل نظرات : 17
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 19
  • آی پی امروز : 43
  • آی پی دیروز : 45
  • بازدید امروز : 344
  • باردید دیروز : 127
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 758
  • بازدید ماه : 1,438
  • بازدید سال : 7,246
  • بازدید کلی : 34,834